آدمی را از آن دم که باری تعالی فرمود: خانه آب و گل آدم من می سازم بی واسطه. که در او گنجی تعبیه خواهم کرد. جمله ملاء دنیا،کروبی و روحانی و حاج آقا (خاطره) را فرمود که بروید از روی زمین مشتی خاک بردارید و بیاورید.همگی شدند تا یک قبضه از زمین برگیرند و تسلیم خدای آورند. خاک سوگند برداد که به ذوالپولی و قدرتتان، تاب قربتان نیاورم.
چون زمانی برفتند و رنج راه در ایشان اثر کرد ملتفت شدند با ایشان از وجه زاد و توشه گرده ای بیش نیست و برای ایشان از برای گرده مخاصمت رفت. تا اخر الامر بر آن قرار گرفت که هر کدام از ایشان به سرای کهنه تر و بیشتر، بدین گرده اولی تر.
اوّلی گفت: پیش از آنکه خدای - تعالی - این جهان بیافرید، مرا به هفت روز پیش مادرم شهری داد.
دومی گفت: راست می گویی، من آن شب در آن موضع، از جهت حضور حاکم بلاد، حاضر بودم و شما را سند فرا می داشتم و مادرت را مشاورت می کردم.
سومی چون مقالاتشان بر آن گونه دید، گردن دراز کرد و گرده برگرفت و بخورد و گفت: هرکه مرا بیند به حقیقت داند که از شما بسیار کلان تر دارم و جهان از شما زیادت گرفته ام و بار بیشتر کشیده ام!
در آن حال بانگ و هزاهز و غریو برخاست که :
« بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران گریان چو در قیامت چشم زمین داران »!
(سیاسی نامه با کمی تلخیص ،ج1ص1)
(علی یوسفی)
- ۹۴/۰۴/۱۱